دلسا كوچولودلسا كوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

تنها بهانه براي زندگي

برگ دوم

به دنيا آمدن دلسا جوني: وقتي به دنيا اومدي ما رفتيم خونه خاله فاطي اخه عمو فرهاد سفر خارج رفته بود. من و ماني (البته پسرخاله شما) و خاله فاطي و مامان مريم بوديم ولي راست شو بخواهي زياد اونجا نمونديم اخه شما زردي داشتي و من مجبور شدم شما را در بيمارستان عرفان بستري كنم راستي يك چيزي بهت بگم شما خيلي شكمو بود از روز اول هم شير ماماني ميخوردي و هم شير خشك. ماماني شما رو هركاري كردم پستونك نگرفتي. راستي خيلي بچه بدي بودي تو اين شش ماه همش گريه مي كردي و الان خيلي بهتر شدي و عيد هم يعني 11 فروردين با هم رفتيم شمال خونه اميردايي. در واقع اولين سفر شما بود به شمال. خيلي خوب بود براي اولين بار شما ما رو اذيت نكردي ولي وقتي از شمال اومديم شما حسا...
2 خرداد 1394

برگهاي زندگي

برگ اول سلام به دختر نازم من بعد از شش ماه امدم تا وبلاگ تو برات بنويسم  عزيزم من تا امروز همش درگير كارهاي تو بودم و فرصتي پيدا نكردم كه برات بنويسم عشق زندگي دلسا جونم من امروز بعد از شش ماه از تو جدا شدم و سركار آمدم و برايت مي نويسم تمام خاطرات ات
2 خرداد 1394
1